*** شعر
از حسین رستمی ***
یادم میاد خرداد 68 هنوز 21 سال بیشتر نداشتم و در یک روستای دور افتاده در یک درّه واقع در میان چند کوه ، تازه دومین سال خدمتم بود . در آن روستا علاوه بر اینکه مدیر آموزشگاه بودم 2 الی 3 کلاس را تدریس می کردم .درست که تعداد شاگردها کم بود اما بهر حال کار نسبتا سختی بودالبته با توجه به جوان بودن من و کم بودن سابقه ی کاری .
چند روزی بود که امام در بیمارستان بستری شده و تحت عمل جراحی قرار گرفته بودند .دلهای هزاران ایرانی به خاطر سلامتی ایشان می تپید و بر لبهایشان دعای " امن یجیب " بود . شب 14 خرداد تلویزیون اعلام کرد که حال امام خوب نیست و از مردم خواست که برای سلامتی امامشان دعا کنند . صبح روز چهاردهم اخبار ، خبر تکان دهنده ی ارتحال امام را پخش کرد ، خبری که علاوه بر ایران می توان گفت دنیا را تکان داد و همه ی مسلمانان را به سوگ نشاند .
من که با همکارم ( یکی از همکاران که در همان مدرسه معلم بود ) در همان روستا خانه ای اجاره کرده و زندگی می کردیم ، با کمک بچه ها مدرسه را سیاه پوش کرده و مراسم عزاداری در مدرسه و حتّی مسجد روستا برگزار کردیم .
هر سال در این ایام به یاد امام ، آن روز ها ، آن بچه ها و آن مدرسه و روستا میفتم . دل می خواد یه بار دیگه به اون روستا برم و ازبچه هاخبری بگیرم . البته از تعدادی از اونها خبر دارم ولی از همه نه .
با امید به اینکه همگی در پناه خدا سالم و موفق و همچنین در خط ولایت فقیه باشند . ان شاءاللّه
الهی ، به سوی تو آمدم ، به حق خودت مرا به من برمگردان !
الهی ، اگر بخواهم شرمسار و اگر نخواهم گرفتار .
الهی ، ظاهر که این قدر زیباست ، باطن چگونه است ؟
الهی ، دل بی حضور ، چشم بی نور است ، نه این صورت بیند و نه آن معنا .
الهی ، فرزانه تر از دیوانه تو کیست ؟
الهی ، شکرت که فهمیدم که نفهمیدم !
الهی ، شکرت که این تهیدست پابست تو شد .
الهی ، نه خاموش می توان بود و نه گویا ، در خاموشی چه کنیم ؟
الهی ، وای بر من اگر دلی از من برنجد !
الهی ، در بسته نیست ، ما دست و پا بسته ایم .
الهی ، دلخوشم که الهی گویم .
الهی ، دل به جمال مطلق داده ایم ، هر چه باداباد !
الهی ، کی اللّه گفت و لبیک نشنید ؟
الهی ، هر چه پیش آمد خوش آمد که مهمان سفره توایم .
الهی ، اگر خدا خدا نکنیم ،چه کنیم ؟ و اگر ترک ماسوا نکنیم ، چه کنیم ؟
آیت اللّه حسن زاده آملی