۱۴
ارديبهشت ۹۳
دیشب با خدا دعوایم شد ......
با هم قهر کردیم ......
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......
رفتم گوشه ای نشستم ......
چند قطره اشک ریختم ... و خوابم برد ....
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت :
نمی دانی از دیشب تا صبح
چه بارانی می آمد ...... !
۹۳/۰۲/۱۴