امروز داشتم یک مطلب در باره ی دعای مادر می خواندم .ناگهان به یاد مادر خودم افتادم ، آن وجود نازنینی که یازده سال است صدای زیبایش را نشنیده ، روی ماهش را ندیده و از حرفها و صحبت های مفیدش بهره ای نبرده ام . دریافتم که واقعا چه زود دیر می شود . ما انسان ها اکثرا با خود فکر می کنیم هنوز فرصت هست ، وقت داریم ، فردا چنین و چنان خواهم کرد یا فلان کار را از دیگری یاد خواهم گرفت ، اما ناگهان می بینیم که دیر شده و در حسرت خواهیم ماند که چرا زودتر به فکر نیفتادم . تازه آن وقت قدر آن عزیزی را که در کنار خود داشتیم می دانیم که دیگر در کنار ما نیست . ولی باز هم اگر به اندازه یک دعا ی خیر از مادر بدرقه راهمان باشد ، همان برای دو دنیایمان کافیست .
خداوند تمامی مادران خفته در خاک را قرین رحمت خویش فرموده و سایه همه ی مادران در قید حیات را بر سر فرزندانشان مستدام بدارد .روح مادر مرا نیز با اجدادمطهرش ( ائمه معصومین ) محشورفرماید . آمین
ابو یزید بسطامی را پرسیدند که این بزرگی میان خلق و این معروفی را به چه یافتی ؟ گفت : به دعای مادر . شبی مادرم از من آب خواست . در خانه آب نبود . کوزه برداشتم و از جوی آب آوردم . چون بر سر مادرم آمدم خوابش برده بود ، گفتم اگر بیدارش کنم ، بزه کرده ام ، پس ایستادم تا بیدار شود . بامداد از خواب بیدار شد . گفت چرا اینجا ایستاده ای ؟ ماجرا برایش بگفتم . برخاست ، نماز خواند و پس از نماز دعا کرد : " الهی چنانکه این پسر مرا بزرگ و عزیز داشت ، اورا در میان خلق بزرگ و عزیز دار . "
بستان العارفین و تحفه المریدین نوشته عمر بن حسن سمرقندی